درک نور
از میان ارواح روحی وجود داشت که می دانست نور است.او روح جدیدی بود .مشتاق کسب تجربه .او می گفت "من نور هستم"من"نور هستم".با همه ی شناختی که از خود داشت و مرتب آن را بیان می کرد.ولی هیچ کدام جای تجربه را نمی گرفت.
و در اقلیمی که روح ار آن برخاسته بود ،چیزی "جز"نورنبود.در آن اقلیم،هر روحی ،عظیم بود،هر روحی بدیع و جالب بود،و هر روحی،با درخشندگی و شفافیت ناشی از نور اعجاب انگیز پروردگار می درخشید.و بنابر این این روح کوچک،به منزله ی شمعی در مقایسه با خورشید بود.در بطن بدیع ترین نورها –که خود جزئی از آن به شمار می آمد-او نه می توانست خودش را ببیند و نه خود را به عنوان که و چه ای که واقعا بود،تجربه کند.
از قضا،این طور پیش آمد که این روح مشتاق شد و مشتاق شد تا خود را بشناسد.اشتیاق او بقدری شدید بود که یک روز خداوند گفت .کوچولو،آیا میدانی چکار باید بکنی تا آرزویت را بر آورده سازی؟
روح کوچک پاسخ داد ،"خدایا استدعا می کنم به من بگو چکار باید بکنم.من هر کاری بگویی انجام میدهم"خداوند پاسخ داد،"تو باید خودت را از ما جدا کنی و بعد باید تاریکی را به سوی خود بخوانی".
روح کوچک سوال کرد:"ای رب مقدس تاریکی چیست؟"
خداوند پاسخ داد،"همان چیزی که تو نیستی"،و روح این را درک کرد.
روح کوچک،سپس،همین کار را انجام داد و خود را از همه،آری از همه جدا کرد و حتی به اقلیم دیگری شتافت و در آن سرزمین،روح کوچک قدرت داشت،که به تجربه خود همه نوع تاریکی و ظلمتی را فرا بخواند و همین کار را کرد.
با وجود این،در میان آن تاریکیها روح فریاد کشید،"پروردگارا چرا مرا فراموش کرده ای؟"همان کاری که تو در سخت ترین و تلخ ترین ایام انجام می دهی.ولی خداوند هرگز تو را فراموش نکرده است.او همیشه در کنار تو ایستاده و آماده بود به تو یادآوری کند که"خود واقعی تو کیست؟"همواره آماده بوده،تا تو را به "خانه اصلی ات"فرا بخواند.
بنابراین نقطه ای روشن در قلب تاریکی باش و آن را لعن و نفرین نکن.
و به هنگام محاصره شدن توسط چیزهایی که تو نیستی،آن را که هستی (گوهر الهیت را)فراموش نکن.
"از کتاب گفتگو با خدا"
کلمات کلیدی :